کوچه گردان عاشق

کوچه گردان عاشق

  • فهرست مطالب 
  • تماس  
  • ورود 

امام عزیز

12 بهمن 1394 توسط حميدي نژاد

 

 دوباره یاد شما تازه شد امام عزیز!
فراق ، بی حد و اندازه شد امام عزیز!

مدد ز عشق گرفتیم و عقل ، در یادت
اگر چه رفته ای اما خزان نشد باغت

ز باغ رفته ای اما نسیم تو جاری است
حضور سایه ی دست کریم تو جاری است

همیشه یاد تو با ماست ، تا خدا با ماست
مسیر روشن تو تا به انتها با ماست

حقیقتی که به ما هدیه داده ای باقی است
و مکتبی که تو بنیان نهاده ای باقی است

خدا پس از تو به ما داد سروری دیگر
در امتداد مسیر تو رهبری دیگر

به عهد عاشقی ات پایدار می مانیم
و زیر سایه ی او جان نثار می مانیم
#لبیک_یا_خامنه‌ای

 

 1 نظر

مادرم...

20 فروردین 1394 توسط حميدي نژاد
 

 

 

وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر عزیزم روزت مبارک

 



 نظر دهید »

قلب خود را...

21 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

 

 

 


 نظر دهید »

باید تعظیم کرد...

21 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

دختره با کلی آرایش برگشته میگه:

واقعاً شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟

پسره خیلی رک گفت: آره!!!

دختره جواب داد:

پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟؟؟

پسره گفت:

آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم

اصلا سر پایین انداختن کمه؛

باید تعظیم کرد در مقابل حیا و عفت و پاکدامنی و حجاب اسلامی……

ادامه متن
 


 

 
 نظر دهید »

زنده نگه داشتن یاد شهدا...

19 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد


سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادتبنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت


 

(امروزه زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست)

(مقام معظم رهبری)
 نظر دهید »

نجابت

16 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد
 

از نجابت گل درون غنچه پنهان می شود

صاحب شرم وحیا دارای ایمان می شود

در گلستان وجود آدمی کی خار وخس

زیور ارزنده ای در باغ رضوان می شود

ای زن آزاده ی ایرانی ای مهد شرف

خواهرم پوشیدگی مصداق خوبان می شود

راه پویای والای فاطمه دخت نبی

در حریم ومحفل پاکیزه مهمان می شود

دخترم انسان اگر پوشیده باشد نیست عیب

آسمان چون چادری بر ماه تابان می شود

گل نقاب از چهره بگشاید به روی آفتاب

در بر نامحرم شب کی نمایان می شود

بعد از این دست من ودامان پاک فاطمه

جامه از پاکیزگی مقبول جان می شود

بار الها خرفه ی آلوده ای دارد « خموش »

گر نبخشایی ورای رسوای دوران می شود
 نظر دهید »

معجزه شیعه

16 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد
 

خواهش دارم که این پست رو حتما تست کنید و بعدا انتشار دهید!!!

شما حتما تا الان تست کردید که گوشی لمسی تان بجز انگشتان مبارک و بقیه اعضایتان با چیز دیگر جواب نمیدهد!!!

یعنی با لمس موجود زنده! با خودکار و مداد و…. کار نمیکند!

اما شاید باورتان نشود تنها چیزی غیر از این

که این گوشی های بدون جان میفهمند و ما خیر… قدرت تربت کربلای امام حسین(علیه السلام)است!!!!

بله… گوشی لمسی با مهر تربت کار میکند!با مهر های دیگر تست کردم جواب نداد!

حتی با مهر تربت که کمی مخلوط داشت تست کردم دیدم بعضی از قسمت هایش جواب میدهد و باقی خیر!

یعنی باید این مطلب را انتشار داد تا به دست اهل تسنن برسد!به دست وهابیت برسد که میگویند

مرده مرده است! خاک تربت امام حسین علیه السلام زنده است و این زنده بودن را حتی گوشی

میفهمد! اما این وهابیت از این گوشی هم کمتر هستند…

 نظر دهید »

فاطمیه

16 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد
 

ایام فاطمیه

 

زیر باران، دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد


سیب ها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را…نمی دانم در من انگار می شود تکرار


آه سردی کشید،حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه


گفت:آرام باش! چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم…

دست من را بگیر،گریه نکن مرد گریه نمی کند پسرم


چادرش را تکاند، با سختی یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما ناله هایش فقط تماشا شد


صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم در ودیوار خانه ای مشکی است


با خودم فکر می کنم حالا کوچهء ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه راستی! فاطمیه نزدیک است…

 نظر دهید »

دشمن بداند

16 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد
دشمن بداند…

افسران - علت انتشار دروغ درباره سلامت رهبری چیست؟
 نظر دهید »

سردار و داعش

16 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

سردار اما در روزهایی که داعش سودای حمله

به اماکن متبرکه شیعیان در عراق را در سر می پروراند،

در نامه‌ای خطاب به این گروه تروریستی بیش از پیش قدرت ایران را به رخ

این گروه تروریستی و حامیان آن کشاند و نوشت:  

“اگر پایتان  به حرم سید الشهدا علیهم السلام برسد

با کسب اجازه از مقام عظمای ولایت فرماندهی کل قوا حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای

کربلای جدیدی را رقم خواهیم زد که تاریخ به خود ندیده باشد

و نماز ظهر را با سربازان امام خامنه ای به جماعت در بقیع می خوانیم.”

 

 
 

 نظر دهید »

عشق واقعی

15 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

به نام خدای آسمانی ها…..

توی پست اول، گفتم عشق…….عشق شهادت….عشق شاهد روی خدا بودن…..اما، حالا فهمیدم که عشق تنها زمینی…. تعریف مشتاق شاهد روی خدا بودن برای زمینی ها سنگین….اگر بخواهیم ارزش بزرگیشو بگیم، باید بگیم عشق…چون که زمینی هادیگه هیچی رو برتر از عشق نمی دون….عشق فقط یه حسی بین دو تا آدم….

و من با یک پلاک فهمیدم این حس خدایی آسمانی ، عشق نیست، بلکه فراتر از عشقه که اسم گذاشتن روی اون کار سختی…پس بهتره گمنام بزاریمش و فقط بگیم:

بار الهی…عروج تمام ما انسان ها به اسمان است….زمین گیر شدنمان را مپسند…..آسمانی مان کن..

به سلامتی عشقی که بعد از علی و فاطمه دیگه وجود نداشت……

 نظر دهید »

نکات جالب

15 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

1- چیزی که سرنوشت انسان را می سازد “استعدادهایش” نیست ، “انتخابهایش” است … 

 

٢_ برای زیبا زندگی نکردن، کوتاهی عمر را بهانه نکن؛ عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی می کنیم… 

 

٣_ هنگامی که کسی آگاهانه تو را نمی فهمد خودت را برای توجیه او خسته نکن …

 

 ۴_ بر آنچه گذشت، آنچه شکست آنچه نشد، آنچه ریخت، حسرت نخور، زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد…

 

۵_ تحمل کردن آدمهایی که ادعای منطقی بودن دارند سخت تر از تحمل آدمهای بی منطق است…

 

۶_ موانع آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشممان را از روی هدف بر می‌داریم به نظرمان میرسند!

 

٧_ اگر میخواهی دروغی نشنوی، اصراری برای شنیدن حقیقت مکن… 

 

٨_ به خاطر داشته باش هرگاه به قله رسیدی همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اى…

 

 ٩_ هرگز با یک آدم نادان مجادله نکنید، تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند…

 

 شاد باشيد…

 نظر دهید »

تسلیت یا صاحب الزمان

12 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

تو مظهـــر ذات لا یزالی ، زهــــرا                 مجموعه ی اوصـاف کمالی ، زهرا

با این همه اعتبار ، ای طایر قدس                  پر سوخته و شکسته بالی ، زهرا
 

کی شود تا انتقام سیلی زهـــرا بگیریم!

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان (عج)
 
 
 
 نظر دهید »

تو ای...

12 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

 

 

خدای من


نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی


میان این دو گمم

 

هم خود را و هم تو را آزار میدهم

 

هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی

 

و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی

 

آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”

 

خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . . .

 

 نظر دهید »

به سلامتیه

08 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 


ღ♥ღ

 

 

به سلامتی درخت!

نه به خاطرِ میوش، به خاطرِ سایش.

 

 ღ ღ♥

 

به سلامتی دیوار!

نه به خاطرِ بلندیش، واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم روخالی نمی‌کنه.

 

ღ ღ♥

 

به سلامتی دریا!

نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یک‌رنگیش.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی سایه!

که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره.

 

ღ♥ღ

به سلامتی پرچم ایران!

 

که سه‌رنگه، تخم‌مرغ! که دورنگه، رفیق! که یه‌رنگه.

 

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی همه اونایی که دوسشون داریم و نمی‌دونن، دوسمون دارن و نمی‌دونیم.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی نهنگ!

که گنده‌لات دریاست.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی زنجیر!

نه به خاطر این‌که درازه، به خاطر این‌که به هم پیوستس.

 

ღ♥ღ
به سلامتی خیار!

نه به خاطر «خ»ش، فقط به خاطر «یار»ش.

ღ♥ღ

 

به سلامتی شلغم!

نه به خاطر (شل)ش، به خاطر(غم)ش.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی کرم خاکی!

نه به خاطر کرم‌بودنش،به خاطر خاکی‌بودنش

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی پل عابر پیاده!

که هم مردا از روش رد می‌شن هم نامردا !

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی برف!

که هم روش سفیده هم توش.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی رودخونه!

که اون‌جا سنگای بزرگ هوای سنگای کوچیکو دارن.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی گاو!

که نمی‌گه من، می‌گه ما.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی دریا!

که ماهی گندیده‌هاشو دور نمی‌ریزه.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی سنگ بزرگ دریا!که سنگای دیگه رو می‌گیره دورش.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی بیل!

که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی دریا!

که قربونیاشو پس می‌آره.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی تابلوی ورود ممنوع!

که یه ‌تنه یه اتوبان رو حریفه.

 

ღ♥ღ

 

 

به سلامتی عقرب!

که به خواری تن نمی‌ده.

 

(عرض شودکه عقرب وقتی تو آتیش می‌ره و دورش همش آتیشه با نیشش خودش می‌کُشه که کسی ناله‌هاشو نشنوه)

 

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی سرنوشت!

که نمی‌شه اونو از “سر” نوشت.

 

ღ♥ღ

 

به سلامتی سیم خاردار!

که پشت و رو نداره.

 

 نظر دهید »

میترسم

08 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺯﭼﺸﻢ ﯾﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﺭﺑﺎﺑﻢ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ ﺩﺭ ﺟﻬﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻋﻬﺪ ﺩﻗﯿﺎﻧﻮﺱ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻣﻨﺠﯽ ﺩﺭﻭﻥ ﻏﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺻﺤﺒﺖ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﻭ ﮐﻮﺭﯼ ﻭ ﻏﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﮔرﺩﺍﻧﺪﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﻫﻤﻪ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﯿﺎ ، ﺍﻣّﺎ ﺩﺭﻧﮕﯽ ﮐﻦ
ﺍﺯﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺷﻮﺩ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺭ ﺣﺒﯿﺐ ﻣﻦ ﺳﺤﺮﻫﺎ ﺑﻬﺮ ﻣﻦ ﺗﻮﺑﻪ
ﺯ ﺁﻩ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻮﮐﺮ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﺼﺐ ﮐﻨﺪ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﺕ ﺧﻮﻥ ﺟﮕﺮ ﺭﯾﺰﺩ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼِ ﺁﻥ ﺩﯾﺪﮤ ﺧﻮﻧﺒﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﻣﻦ
ﻣﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﺒﺮﺧﻮﺩ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﺩﻟﺖ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻟﮑﻦ ﺍﯼ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﺭﺣﻤﯽ ﮐﻦ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺎﻕ ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺩﺭﺕ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ
ﺯﻫﺠﺮﺍﻧﺖ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﺩﻣﯽ ﻭﺻﻠﻢ، ﺩﻣﯽ ﻓﺼﻠﻢ، ﺩﻣﯽ ﻗﺒﻀﻢ، ﺩﻣﯽ ﺑﺴﻄﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﯿﭽﺎﺭﮔﯽّ ﺁﺧﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﺮﮤ ﺍﺷﮏ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭﯾﺮﺍﻥ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺯﭼﺸﻢ ﯾﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ
شاعر : ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻘﺎﯾﯽ

 

 

 

 نظر دهید »

کلبه مهر

08 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

هر کسی از زندگی معنای خاصی دریافت می کند و هر شخصی برداشت متفاوتی از خوشبختی دارد اما کمتر کسی می داند که زندگی یعنی داشتن خانه امن و گرم از جنس مهر در دلهاست. کمی اندیشیدن به کسانی که با انها زندگی ما مجموعه گرفته است و کسانی که از بیرون شاد و از درون غمگین هستند و با دیدنشان شاد و از ندیدنشان دلتنگ می شویم، می توان خوشبختی را همین اطراف در نزدیکیمان  لمس کنیم. مطمنا صاحب یک ماشین لوکس و یک خانه مجلل بودن، نمی تواند مهر بکارد و دلی بخرد. همه ثروت یک انسان می تواند مهر و محبت باشد که بی دریغ در رودخانه ی زندگیش جاری و مانند مهتابی روشن در شب تاریک دیگران بدرخشد. اما گاهی در حاشیه‌های زندگی هستند کسانی که برایمان نقاط ضعف می شوند و با پرداختن بی مورد به آنها خانه های مهر و محبت سرد و تاریک می‌شود اما با پی بردن به این حاشیه‌ها می توان باز عشق را در دلها کاشت. یاد گرفته ایم که هر مسئله را حل کنیم اما بعضی از آدم‌ها را باید پاک کرد تا آثارشان باعث کم رنگی رابطه‌ها و مهربانی‌ها نشود. با این حال می شود حتی برای کسانی که به ما بدی کرده اند بهترینها را آرزو کرد.

 

 نظر دهید »

نکات شگرف وضو

07 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد



 
نکات شگرف وضو
وضو و معالجه بیماری ها:
وضو سبب رفع بسیاری از بیماریها می شود. دلیلش اثر آب سردبر روی نقاط حساس بدن در قسمتهایی است كه وضو می گیریم. جالب این است كه در دین اسلام نقاط طب سوزنی مخصوصا در وضو رعایت شده است.برای مثال، آقایان باید آب را از پشت آرنج بریزند. ولی خانمها باید آب را از قسمت تای دست بریزند. چونكه نقاط طب سوزنی در آقایان و خانها در بعضی از نقاط فرق می كند.
این را هم بدانید كه با تحریك نقاط طب سوزنی بوسیله آب سرد وضو، خط سیر چهارده نصف النهار را تحریك می كنیم و باعث سرحالی، شادابی، تسكین دردها، نیروی جسمانی وروحی و معالجه بسیاری از بیماریها می گردد.و همچنین تمامی اعضاء داخلی بدن را تقویت می كند.از جمله: ریه ها، روده بزرگ، معده، قلب، كلیه ها، كبد و…
 
ایجاد نیرو و نشاط با وضو: 
در احادیث آمده كه بعد از وضو، بدن را با چیزی خشك نكنیم وبگذاریم خودش خشك شود. دلیل آن اینست كه بدن در برابر سرمائی كه حس می كند، خود به خود درجه حرارت آن بالا می رود تا بدن را خشك كند، كه همین تحریكات حرارتی باعث باز شدن منافذ زیرپوست می شودو اكسیژن بیشتری به بافتهای پوست و مقداری هم عظلات زیر پوست می رسد و باعث نیرو و نشاط می گردد.
رابطه نماز با میدان مغناطیسی و بارهای الکتریکی:
هارولد بور از دانشگاه بیل برای اولین بار با انجام یک آزمایش ساده به وجود میدان مغناطیسی در اطراف موجود زنده پی برد و بعد متوجه شد که این میدان در بدن انسان نیز وجود دارد.
منبع:اسرار نماز
 نظر دهید »

وظیفه ما هنگام شنیدن صدای اذان

07 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

اذان


کار بعضی از ما به جایی رسیده است که تا صدای اذان بلند می شود تلویزیون را خاموش می کنیم نعوذبالله گویی صدای اذان آزارمان می دهد .یکی از دستوراتی که در آموزه‌های دینی به آن سفارش شده، این است: کسی که صدای اذان را می‌شنود از کارهای دنیایی پرهیز نموده و آماده انجام نماز شود، بنابراین، ممکن است خواندن درس را نیز یکی از مصادیق پرداختن به دنیا دانست و بهتر است از آن اجتناب شود. البته، با جست‌وجویی که در منابع روایی انجام گرفت روایتی که صراحتاً دلالت بر این مطلب نماید که کسی که نزدیک اذان درس بخواند بهره‌ای از آن نخواهد برد را نیافتیم. اما اگر درس خواندن را نیز از امور دنیایی بدانیم شاید بتوان گستره روایات را بدان نیز سرایت داد.معناى آن این است که خدا و ملائکه آگاه‌اند که من شما را از زمان انجام نماز آگاه کردم پس سرگرم امور دیگر نشوید که این برای شما بهتر است و زمانی که مۆذّن بگوید: «حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ» پس اذان چنین گوید: ای امت محمد! خدا دین خودش را برای شما نمایان ساخت پس آن‌را ضایع نسازید و لکن به آن پایبند باشید تا خدا شما را مورد آمرزش قرار دهد و به کارهای دیگر خود را مشغول نسازید، چرا که نماز ستون دین شما استدر روایتی امام علی(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) راجع به تفسیر اذان پرسید؟ پیامبر در پاسخ فرمود: ای على! اذان حجتى است بر امت من و تفسیر آن این است که مۆذّن هنگامی که بگوید: «اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ» معنایش این است که خدایا! تو گواهى بر آنچه من می‌گویم که اى امّت احمد به تحقیق که وقت نماز رسید، پس آماده باشید و کار دنیا را رها نمایید و چون گوید: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» معناى آن این است که  خدا و فرشتگان خدا و آنچه در آسمان‌ها و زمین است، آگاه هستند که من وقت نمازهای پنج‌گانه را به اطلاع شما رساندم پس خود را برای نماز آماده نمایید و چون گوید: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»، معناى آن این است که خدا و ملائکه آگاه‌اند که من شما را از زمان انجام نماز آگاه کردم پس سرگرم امور دیگر نشوید که این برای شما بهتر است و زمانی که مۆذّن بگوید: «حَیَّ عَلَى الصَّلَاةِ» پس اذان چنین گوید: ای امت محمد! خدا دین خودش را برای شما نمایان ساخت پس آن‌را ضایع نسازید و لکن به آن پایبند باشید تا خدا شما را مورد آمرزش قرار دهد و به کارهای دیگر خود را مشغول نسازید، چرا که نماز ستون دین شما است…

 نظر دهید »

مکه

06 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

 نظر دهید »

دوست

06 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه

 

 

 ((کسی که اگه یه روز نباشه اون روز واسم تلخ ترین روزه))

 

 

دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ

 

غمت میشه

 

 

(( کسی که همیشه به یادمه))

 

 

دوست یعنی تنهایی هام رو می سپرم دست تو چون شک ندارم می فهمیش

 

 

((کسی که تا اون رو دارم تنها نیستم))

 

 

دوست یعنی یه راه دو طرفه٬ یه قدم من یه قدم تو ؛ اما بدون شمارش و حساب و کتاب

 

 

((شانه به شانه نه سایه به سایه!))

 

 

دوست یعنی من از بودنت مفتخر و سربلندم نه سر به زیر و شرمنده ادعا نمی کنم که همیشه به

 

یاد دوستم هستم ولی ادعا می کنم که لحظاتی که به یادش نیستم هم دوستش دارم

 

 

دوست خوبم از بودنت ممنونم!!!

 نظر دهید »

همه چی منتظر توست بیا

06 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

درود بر دل هایی که در کلاس انتظار غیبت نکردند!
بیایید دل مهدی فاطمه رو اگه به دست نیاوردیم با اعمالمون به دست بیاریم.
یک دقیقه فکر کنید توفیق تشرف به محضر صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بهتون داده شده و شما یک سوالی از آقا میپرسید. میپرسید مولاجان! چکار کنم که از من راضی باشید؟؟؟؟
به نظرتون مولا در جوابتون چی میگن؟
آیا نمازهامون اول وقت هست؟
به والدینمون احترام میذاریم؟
حقوق شهروندی رو رعایت میکنیم؟
مسئولیت های خانوادگی و کاریمون رو درست انجام میدیم؟
زبانمون رو از گناه حفظ میکنیم؟
افکارمون، دلمون، چشممون، گوشمون، دستمون و کلا اعضای بدنمون رو از گناه حفظ میکنیم؟
به نظرتون امام زمان(ارواحنا فداه) چی از ما میخوان؟
فقط بیشتر رو واجبات و محرماتمون دقت کنیم و سعی کنیم دل اماممون رو نشکنیم…
یا مهدی

خون پاک شـهدا منتظر توست بیا
سرِ مصباحِ هدی منتظر توست بیا
وارث خون خدا و پســر خــون خدا
به خدا خون خدا منتظر توست بیا

ادامه متن



 
 نظر دهید »

کتاب زندگی

05 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد
 
در كتاب چار فصل زندگي

صفحه ها پشت سرِ هم مي روند

هر يك از اين صفحه ها، يك لحظه اند

لحظه ها با شادي و غم مي روند…

گريه، دل را آبياري مي كند

خنده، يعني اين كه دل ها زنده است…

زندگي، تركيب شادي با غم است

دوست مي دارم من اين پيوند را

گر چه مي گويند: شادي بهتر است

دوست دارم گريه با لبخند را

 

“مرحوم قیصر امین پور”


 نظر دهید »

تبریک میلاد

05 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

 

 

 

 
 


 

 
 نظر دهید »

عشق به مادر

05 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 


 نظر دهید »

در وصف علی

03 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

تمام آیه ی قرآن همین است           به قرآن حرف یزدان این چنین است 

به کوری دو چشم اهل سنت            فقط حیدر امیرالمومنین است 

********* 

ولایت بی عبادت حقه بازیست     اساس مسجدش بت خانه سازی 

چرا سنی نمی خواهد بداند             وضوی بی ولایت آب بازیست 

********* 

در دنیا زدم دنیا علی بو د                 به عقبا سر زدم عقبا علی بود  

به مسجد رفتم از بهر عبادت                         بناو بانی بنا علی بود  

*********

 

 نظر دهید »

گفتار نیک

03 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد
 
 
                                               

 

 
 نظر دهید »

حرف دل

03 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗــﺎﺳـﻒ،

 

ﺑـﺮﺍﯼ ﺗﻤـﺎﻡ ﮐﺴﺎﻧــﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯿـﮑﻨﻨــﺪ 

ﺣـﺲ ﻧﻤﯿـــﮑﻨﻨـــﺪ

 ﻧﻤـﯽ ﺷﻨﻮﻧـــﺪ

نمیچشــــند 

ﻓﻘـﻂ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺘﻬـﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨــﺪ!

خدایـــا به آدم هایت بیاموز

تــــو خدایــــی نه آن ها

دســـت از خدایی کردنـــشــان بردارند.

 نظر دهید »

دلم برای حرمت پر میکشد آقا

01 اسفند 1393 توسط حميدي نژاد

 

دلم شکسته ، دلم را نمی خری آقا ؟

مرا به صحن بهشتت نمی بری آقا ؟

 اگر چه غرق گناهم ولی خبر دارم

 تو آبروی کسی را نمی بری آقا …

 

 

نزدیکم اما خیلی دور

کاش نظری بر این دل شکسته بیندازی

کاش دستِ رحمتی بر دلم بکشی

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا 

 

 نظر دهید »

ازدواج

29 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
 

افسران - قابل توجه مجردا!!!!!!!!

 

این بیشتر برای آقا پسرا و بعضا دخترا هستش که خیلی زیاد از بی پولی بعد از ازدواج مینالند البته منظورم این نیست که با کسی ازدواج کنند که دو زار پول نداره ولی خیلیم نباید خواسته هاشونو ببرند بالا و مثل یه دختر که گفته بود من فقط ماهی 200 هزار تومن پول آدامس و تنقلاتمه

 نظر دهید »

دخترپاک

29 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

افسران - اول به خودت نگاه کن ...

البته این پست قشنگ بر عکسش برای دختران هم هست فرقی به جنسیت نداره

 
 
 نظر دهید »

متشکرم

29 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

باز هم من زنده ام،آه اي خدا متشکرم 

 


بازباران برغبارشيشه ها،متشکرم! 


بازهم بيداري وخميازه وصبحي دگر، 


ديدن آينه و نوروصدا،متشکرم! 


بازهم يک سفره ويک چاي داغ ونان گرم،… 


فرصت ديدارتو دراين فضا، متشکرم! 


بارديگر ميتوانم بوکنم از پنجره، 


ياس خيس خانه همسايه رامتشکرم! 


گرچه دراين وقت پر،گهگاه يادت ميکنم، 


خاطرم جمع است ميبخشي مرا،متشکرم !

 1 نظر

برادرم نگاهت

29 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

برادر عزیز:

 شمایی که پشت هم داد میزنی میگی خواهرم حجابتــ

شمایی که دم به ثانیه میگی دختر پاک اینه دختر پاک اونه

شمایی که میگی دختر باید چطوری لباس بپوشه

شمایی که میگی چی برا یه دختر چادری خوبه

آره با خود شمام…

برادرم مرد و مردونه یه قولی بهم میدی؟!!

قول میدی که من حجابم درست بود نگاه بد بهم نندازی؟!

قول میدی تو هم نگاهتو کنترل کنی؟!

قول میدی گوش دوستایی که بد به من نگا میکنن بپیچونی؟!

قول میدی اگه من حجابم فاطمی (س)شد شما هم علی(ع) بشی؟!

قول میدی اول خودت یه تکونی به خودت بدی بعد به خواهرت؟!

آره؟؟!!

نگفتی؟؟!!

قول میدی؟؟!!

 

 1 نظر

طلب

26 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

خداوندا برای همسایه که نان مرا ربود، نان

برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی

برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش

و برای خویشتن ، آگاهی و عشق خودت را می طلبم . . . .

 نظر دهید »

گاهی...

26 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

گاهي دلت بهانه هايي ميگيرد كه خودت انگشت به دهان ميماني.


گاهي دلتنگي هايي داري كه فقط بايد فريادشان بزني اما سكوت ميكني.


گاهي دلت نميخواهد ديروز را به يادت بياوري انگيزه اي براي فردا نداري و حال هم كه…


گاهي فقط دلت ميخواهد زانوهايت را تنگ در اغوش بگيري و گوشه اي از گوشه ترين گوشه اي

كه ميشناسي بنشيني و فقط نگاه كني…


گاهي چقدر دلت براي يك خيال راحت تنگ ميشود وگاهي دلگيري شايد از خودت..

 

 نظر دهید »

ملت آرزوهای آمریکا را لگد مال کرد

24 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

|

22 بهمن روز تجدید پیمان با امام راحل (ره)
 
 

64679303628206130648.jpg

73850671172297560197.jpg

 

22 بهمن روز عشق، روز شهادت، روز ایثار و روز زنده نگه داشتن نام اسلام بر تمامی مردمان ایران زمین وبه خصوص خانواده های معظم شهدا مبارک باد.





 نظر دهید »

زیباترین دعا

23 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
 

 نظر دهید »

امروزه

23 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
 

امروزه در زمانی به سر می بریم که… یک مادر نجیب

 

 

 به دختر کوچکش روسری بستن را یاد می دهد

 

بعضی ها به این مادر تیکه می اندازند و می گویند:

 

 

 

مگر میخواهی با این روسری بستن دخترت را خفه کنی!!!

 

 

ولش کن هنوز بچه ست و چیزی نمی فهمد……!!!!

 

 

 

این همه سختگیری لازم نیست دخترت عقده ای می شود هااااا…..

 

 

 

اما اگر مادری، دختر کوچکش را مثل عروسک آرایش کند

 

 

 

 و به همه نشونش بدهد همه به این مادر میگن….

 

 

 

 

به به …چه مادر باکلاسی…

 

چه مادر با سلیقه ای که این گونه به دخترش میرسد!!!

 

 

 نظر دهید »

دلنوشته ای به رهبر

23 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

سلام آقای مهربان خاطرات نزدیک روزگار زشت ما.

دوباره امروز که چشمانم به پیکسل پیکسل نگاهت از پشت ویترین

تلویزیون خیره ماند، باز دلتنگت شدم. و باز حسرتی از پس این دل خراب 

بغض چشمه ی اشکم را به جوش آورد و تو در میان

 سیل خروشاناشک چشمانم غرق شدی. نمیدانم این چه

حکمتی است که تو باشی و این تن خسته از تو

فرسنگ ها دور باشد ولی دلم به اندازه سر سوزنی به تو نزدیک.

سینه ام را خالی از آه هایی می کنم که باید از غم این فراق براید

سر دهم. آقا جان از تو گلایه ها دارم فراوان. شاید ندانی که امروز

در گوشه این کشور جوانی برای لحظه ای دیدارروی

مهتابی تو حتی از چندصد متری، اندوه حسرتش را در صندوقچه

بغض هایشسپرده گذاری می کند. شاید ندانی جوانی، جوانی اش را

 جوانی نکرده است تا نکند لحظه ای از لب تر کردنت غافل شود. شاید

ندانی اینجا بعضی ها آرزو دارند لحظه اینچندان دراز در هوایی نفس بکشند

که بازدم تو در آن دمیده می شود.

 

آقا جان شاید ندانی دبستانی که بودم گفته بودی برای دیدنتان

به شهر شما خواهم آمد. از شوق حضورت ساعت ها توپ

پلاستیکی دولایه ام را روی بام خیالم فراموشکردم که بیایی

اما نیامدی و فقط مردی آمد و گفت رهبرتان سلام رساند و رفت و تو بی خبر بودی

از دل کودکی که شوق دیدنت را به تنها بازی دوران کودکیش فروخت.

از پله کودکی ام که بالا آمدم به نوجوانی رسیدم و لباس خاکی مدرسه

عشق، بسیج را بر تن کردم و هر روز منتظر مارش رزمایش گردان

عاشورا ماندم که شاید روزی و روزگاری در میدان

صبحگاهی قدم بر دل ما نهی و از مقابل چشمانمان سان ببینی.

اما امروز بعد از 13 سال سر صبحگاه دلم ایستاده ام و تو نیامدی

و بذر حسادت بر دلم نشاندی وقتی دیدم انگار فقط برای از ما

 خون رنگینتر های تهرانی سان می بینی.
نه نخبه علمی هستم و نه قاری قرآن نه طبع شعری دارم

و نه سر سوزن پارتی. نمیدانم چه کنم لحظه ای از دور نگاهم

به نیم نگاهت گرهی بخورد کور که شاید از پس این سال های

 

دور تو رحمتی کنی و چفیه دوشت را به تبرک وجودت و عطرسجودت 

و ذکر قنوتت بر این عاشق شوریده و شیدا حواله سازی و من مست و خرم

و دلشاد، بوسه ام از شوق بر دست تو تصادفی کند بس هولناک که

هزاران کشته و مصدوم زکوری چشم دشمن بگذارد بر

جای و با لبی خندان دست نوازشی بر سر این مات و حیران بکشی نرم از جنس

رهبر دلها…
اما هی با خودم می گویم آرزو بر جوانان عیب نیست. من کجا

و آن مرد آسمانی کجا کهپارتی دار هایش هم لیاقت دارند و

من حتی یک پارتی بی لیاقت هم ندارم. گلایه بسیار است آقا

اما چه کنم باز مرحم من لب تابم هست و این وبلاگ حقیرانه که

شایدمعبری باشد به سوی خط مقدم … آقا جان می دانم حال تو خوب است

و لی از حال این عاشقت بی خبری. راستی آقا جان بین خودمان باشد از

 سر دلتنگی عکست را پس زمینه ویندوز و جیمیل و موبایلم کرده ام نکند

من هم تو را از یاد ببرم …

 

 نظر دهید »

زنگ خطر

23 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
 

تقوا

 

 نظر دهید »

خنده کلاس

23 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
خنده کلاس

 نظر دهید »

بپوشان خویش را

23 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

خواهـرم بپـوشان خـویـش را …

.

اینـجا ایران اسـت

.

” مهـد پرورش هـزاران شهیـد پـاک “

 

1372718963256061_large.jpg

 نظر دهید »

خدا کند که بیاید

21 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

خدا کند که بیاید مسافری که نیامد

و کوچه کوچه بنازم به عابری که نیامد

دوباره مثل گذشته تمام فاصله ها را

غزل غزل بنویسم به شاعری که نیامد

همیشه غربت اینجا فقط نصیب دل من

شریک غربت من کو؟ مهاجری که نیامد

به پلک پلک نگاهم دخیل خاطره بستم

و رو به پنجره کردم به زائری که نیامد

شکست بغض غرورم در انتظار عزیزی

دعا کنید بیاید مسافری که نیامد

 

 نظر دهید »

شاعرانه

21 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

    

*شعر من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم(ازامام خمینی ره) و جواب مقام معظم رهبری با شعر

من به خال لبت ای دوست گرفتار شــدم      چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شـــــــدم 

فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم       همچو منصور خریدار سر دار شــــــــدم 

غم دلدار فكنده است به جانم، شــــرری        كه به جان آمدم و شهره بازار شــــــــــدم 

درِ میخانه گشایید به رویم، شـب و روز       كه من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم 

جامه زهد و ریا كَندم و بر تن كـــــردم       خرقه پیر خراباتى و هشیار شــــــــــــدم 

واعظ شهر كه از پند خــــود آزارم داد       از دم رند مى آلوده مددكار شـــــــــــــدم 

بگذارید كه از بتكــــــــده یادى بــــــكنم      من كه با دست بت میكده بیدار شـــــــــدم 

 

تو که خود خال لبی از چه گرفتارشدی            تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شـــدی 

تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان       دار منصور بریدی همه تن دار شـــــدی 

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر      ای که در قول و عمل شهره بازار شدی 

مسجد و مدرسه را روح و روان بخـشیدی       وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شـــــدی 

خرقه پیر خراباتی ما سیره توســــــــــــت         امت از گفته در بار تو هشیار شــــــدی 

واعظ شهر همه عــــــــــمر بزد لاف منی          دم عیسی مسیح از توپدیدار شـــــــــــدی 

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غـــــــــم         ببریدی ز همه خلق و به حق یار شــــدی




 1 نظر

حماسه پیروزی

21 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

حضرت آيت الله خامنه اي رهبر انقلاب اسلامي:

دهه فجر ،‌ سرآغاز طلوع اسلام،‌ خاستگاه ارزشهاي اسلامي، مقطع رهايي ملت ايران و بخشي از تاريخ ماست كه گذشته را از آينده جدا ساخته است. در دهه فجر اسلام تولدي دوباره يافت و اين دهه در تاريخ ايران نقطه اي تعيين كننده و بي مانند بشمارميرود.

 

 نظر دهید »

عزیز خداشدن بها دارد

21 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
 

افسران - برای یوسف شدن باید....

 

 

 نظر دهید »

خوب باشید و خوبی کنید

21 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
 

AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

 

 
 نظر دهید »

چه ها آمد چه ها رفت

17 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
دروغ آمد: …. اعتبار رفت

شعار آمد: …. عمل رفت

شراب آمد: …. شخصیت رفت

تلویزیون آمد: …. خواب رفت

زنا آمد: …. ازدواج رفت

سود آمد: …. برکت رفت

مد آمد: …. آبرو رفت

پرخوری آمد: … سلامتی رفت

رشوه آمد: …. حق رفت

دیر خوابی آمد: .. نماز صبح رفت

اسراف آمد: …. قناعت رفت

نژاد پرستی آمد: .. برادری رفت

ماهواره آمد: .. حجاب رفت

فارسی وان آمد: … حیا رفت

گاوصندوق آمد: … زکات رفت

تالار آمد: …. غیرت رفت

تلفن آمد: … صله رحم رفت

اندیشه کنیم!!

چه ها آمد ، چه ها رفت..!؟

 نظر دهید »

دخترباش

15 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

دختر باش،خودت باش،بگذار گرگهای شهر هر چه میخواهند بگویند،آنها به دنیا آمده اند تا زوزه بکشند..

 نظر دهید »

سکوت

15 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

سکوت کن………..                                                                          این دنیا اگر حرفی داشت……..                                                   خدایش ساکت نبود….

 

 نظر دهید »

اعتماد

14 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد


داستان کوهنورد و طناب ایمنی

کوهنوردی که خیلی به خود ایمان داشت قصد بالا رفتن از کوهی را کرد. تقریباً نزدیک قله کوه بود که مه غلیظی سراسر کوه را گرفت. در این هنگام از روی سنگی لغزید و به پایین سقوط کرد. کوهنورد مرگ را جلوی چشمانش دید و در حال سقوط از صمیم قلب فریاد زد: «خدایا کجایی!»
ناگهان طناب ایمنی که او را نگه می‌داشت دور کمرش پیچید و او را بین زمین و هوا معلق نگه داشت. مه غلیظ بود و او جایی را نمی‌دید و نمی‌توانست عکس‌العملی انجام دهد. پس دوباره فریاد زد: «خدایا نجاتم بده!»
صدایی از آسمان شنید که می‌گفت: «آیا تو ایمان داری که من می‌توانم نجاتت دهم؟»
کوهنورد گفت: «بله.»
صدا گفت: «طناب را ببر!»
کوهنورد لحظه‌ای فکر کرد و سپس طناب را محکم دو دستی چسبید. صبح زمانی که گروه نجات برای کمک به کوهنورد آمدند چیز عجیبی دیدند؛ کوهنورد را دیدند که از سرمای هوا یخ زده بود و طنابی که به دور کمرش بسته شده است را دو دستی و محکم چسبیده است ولی او با زمین فقط یک متر فاصله داشت
 نظر دهید »

خالق خود

13 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد


 نظر دهید »

دختر ایرونی

13 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 نظر دهید »

اینجا سرزمین جمله های وارونه است

13 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

اینجا سرزمین جمله هاى وارونه است جایی كه

(( گنج ))

(( جنگ))

مى شود

(( درمان))

(( نامرد)) ،

(( قهقهه))

(( هق هق ))

ولى

(( دزد))

همان

(( دزد))

است

(( درد ))

همان

(( درد ))

است و

(( گرگ))

همان

(( گرگ))


 نظر دهید »

یاحسین

13 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 نظر دهید »

نمره نقاشی

13 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
نمره نقاشی پسر بچه

پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایره‌ای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایره‌ای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!»


فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «می‌تونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟»

مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.»

معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدائی لرزان گفت: «ببخشید، من نمی‌دونستم…، شرمنده‌ام.»

مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت. اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: «معلم مون امروز نمره‌ام رو کرد بیست!» زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!»

بیا اینقدر ساده به دیگران نمره‌های پائین و منفی ندیم. بیا اینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلط‌مون نشکنیم.

 نظر دهید »

آیا میدانید

13 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ،

شیطان دچار درد شدید در سر میشود

و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند

و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود..

و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟

و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید

این پیام را به دیگران ارسال کنید ،

شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟

فریب شیطان را نخويد!!!!

پس این حق را دارید که این پست رو کپی کنید

وتوي وب هاتون بذاريد…


 نظر دهید »

آیا میدانید

13 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

آيا پيامبران مدفون در ايران را می شناسيد؟
نام پیامبر محل دفن
—————————
۱- حضرت حیقوق نبی (ع) —-> تویسرکان
۲- حضرت دانیال نبی (ع) —-> شوش
۳- حضرت اشموئیل (ع) —-> ساوه
۴- حضرت حجٌی (ع) —-> همدان
۵- حضرت روبین (ع) —-> میامی
۶- حضرت یوشع (ع) —-> اصفهان
۷- حضرت شعیا ء (ع) —-> اصفهان
۸- حضرت قیدار (ع) —-> قیدار
۹- حضرت خالدبن سنان عبسی (ع) —-> گنبد کاووس
۱۰- حضرت سلام (ع) —-> قزوین
۱۱- حضرت سلوم (ع) —-> قزوین
۱۲- حضرت سهولی (ع) —-> قزوین
۱۳- حضرت القیاء —-> قزوین
۱۴- حضرت جرجیس (ع) —-> شوشتر
۱۵- حضرت یونس (ع) —-> گناباد
۱۶- حضرت یعقوب (ع) —-> گرگان
۱۷- حضرت ارمیا (ع) —-> خرمشهر


برگرفته از کتاب « پژوهشی در زندگی پیامبران در ایران » نوشته ی آقای ولی الله قوزی تویسرکانی از انتشارات دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم

 نظر دهید »

عشق یعنی خدا

12 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

ازم پرسید: تا حالا عاشق شدی؟

گفتم آره..

گفت چند بار؟

گفتم یک بار..

گفت پس میدونی عشق اول هیچوقت از یاد نمیره؟

گفتم آره مطمئنم..

گفت: چه جوری باهاش آشنا شدی؟

گفتم از بچگی باهاش بزرگ شدم؛

تا چشم باز کردم تا الان اونو دیدم..

گفت: باهاش در ارتباطی؟؟

گفتم آره همیشه باهم ایم..

بغض کردم …

گفت: بهش میرسی؟؟ اشکم سرازیر شد گفتم آره..

گفت: منم عاشقم،خیلی میخواستمش،زیبا بود ولی نرسیدیم..

گفت: خوشبحاله عشقت چقد خوشبخته که تو رو داره و اینقدر عاشقشی..

گفتم من خوشبخت ترم که اون عاشقمه!!

گفت: حالا کی هست؟ اسمش چیه؟خوشگله؟

گفتم مطمئنم از عشق تو خوشگلتره..

اسمش: رحمان رحیم حمید و غفاره

… زیاده اسماش ولی من صداش میزنم خداااا …

((به عشق اونی که همیشه هوامو داره))

 نظر دهید »

او گفت

12 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
او گفت….

 

إِنَّا غَيْرُ مُهْمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُمْ وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُم (بحارالانوار، جلد 53، صفحه 174)

ما هرگز در مراعات حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را فراموش نمی کنیم

 

اي کاش در آن مسجد بودم…

درمسجدي پر از لحظات باشکوه انتظار، لحظات پرشور عشق،

و لحظات… وصل!

خداي من!

لحظات وصل… ؟!

اکنون، با خود مي انديشم که مي توان در مسجد سهله نبود؛

اما با تو بود!

مي توان در مسجد سهله نبود، اما با ياد تو زندگي کرد!

مي توان در مسجد سهله نبود، اما عشق پيشه بود!

چرا که فاصله ي من با تو، فاصله ي تو با من،

به اندازه ي چرخيدن من به سوي قبله است…

آري به اندازه ي چرخيدن من به سوي قبله

و راز و نياز با تو، غرق شدن در درياي لطف تو،

لطافت احساس تو،

داشتن حسّ لطيف حضور تو…

و ديگرهيچ.”

 نظر دهید »

خدایا به تو نیاز داریم

12 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

خدایا به تو نیاز داریم
به تویی که وقتی در شکم مادر بودیم صورتمان را تصویر کردی
تویی که آنجا هم لحظه ای روزیمان را قطع نکردی و با خون مادر سیرمان کردی
اینرا بزرگتر که میشویم یادمان میرود
تو یادمان بنداز که نیازمان تنها تویی !!!

 

 نظر دهید »

مناجات

11 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 نظر دهید »

قضاوت

11 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

http://axgig.com/images/18260135789005026865.jpg

 نظر دهید »

خدا کند که بیایی

11 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

 نظر دهید »

بیمارستان رو به بهشت

11 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند.
یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند.
تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود.
اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد.
و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند.
از همسر …
خانواده و …
هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد.
بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.
این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت.
مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند.
درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد.
همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.
روزها و هفته ها سپری شد.
یک روز صبح …
پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود.
پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند.
پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.
آن مرد به آرامی و با درد بسیار …
خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد.
بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد.
مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟
پرستار پاسخ داد: “شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد.
آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند.”
 نظر دهید »

اللهم صل علی محمد و آل محمد

11 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 

ای احمدیان به نام احمد صلوات
هر دم به هزار ساعت از دم صلوات
از نور محمدی دلم مسرورست
پیوسته بگو تو بر محمد صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد

www.Rohama.org

 

 نظر دهید »

نامحرم

11 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
…..!!!!!!!!!!!!!
 نظر دهید »

دختر که باشی

11 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته

پدر2

 نظر دهید »

قلب مسلمانان

10 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
خنجرها یکی یکی هر روز در قلب مسلمانان

 نظر دهید »

حجاب وقار است

10 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

 نظر دهید »

عطر عجیب

10 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

بوی عطر عجیب …

بوی عطر عجیبی داشت! نام عطر را که میپرسیدم جواب سربالامیداد. شهیدکه شد در وصیت نامه اش نوشته بود: به خداقسم هیچگاه عطرنزدم؛هرگاه خواستم معطرشوم،ازته دل میگفتم:

السلام علیک یا ابا عبدالله

 نظر دهید »

حجاب

10 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد
 نظر دهید »

وقتی هوای رفتن دارد

10 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

میرود و من
پشتش آب
نمیریزم
وقتی هوای رفتن دارد
دریا را هم
به پایش بریزی

بر نمی گردد ….!

دلم را کسانی شکستند که هرگز دلم

به شکستن دلشان راضی نمیشد…



…

 نظر دهید »

دعای شهادت

10 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

آقا وقــتی دعـای #شهادت میــکنم …

حــس میکنـَم تبســم میــکنــی و میـگویی :

اندازه ات نیــست هنــوز …

 

#آقــا به سادگــی هـای دلـم نخنـــد!

ت
نــها دلخــوشی ام همین است . .

 

 

 

90508959060604305232.jpg

 

حرفی نیست اگر عاشق نباشی و جا بمانی،

اما اینکه طالب باشی و جا بمانی خیلی درد است…

 نظر دهید »

من همیشه خوشحالم

10 بهمن 1393 توسط حميدي نژاد

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..زندگی کوتاه است ..پس به زندگی ات عشق بورز ..
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن
قبل از اینکه بنویسی » فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی » ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن
قبل از تنفر » عشق بورز
زندگی این است … احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر..

 

 نظر دهید »

روزها...این شهر...آدمهایش

30 دی 1393 توسط حميدي نژاد

 

این روزها … این شهر … آدم هایش …

آری این روزها … دختران شهر من پشت رنگ و لعاب هایشان پنهانند …

این روزها … پسران شهر من … حیله هایشان جمع شده پشت حرف های قشنگ و وسوسه انگیزشان …

و چه ساده دل می بازند به هم … دلی که به شبی بند است …

نگاهی که از صبح همان فردا جور دیگری می شود …

نمی خواهم نگاهم به عشق … این پاکه مقدس … عوض شود … اما این روزها … به چه کثافتی کشیده شده …

نه این عشق نیست … عشقی که میان غزل های حافظ و سعدی ، شهریار و فاضل جستجو کرده ام زمین تا آسمان فرق دارد با این چیزها …

این روزها … چه زیاد می بینم بوسه های خیابانی را … میان شلوغی ها … که گاهی خدانکند سرت را بلند کنی میانشان … چه چیزها که نمی بینی …

حیا و خجالتش به کنار … میان شلوغی های همین شهر … جلوی چشم من جوان که هیچ … جلوی چشم کودکان و سالمندان …

این روزها .. شهر من به کثافت کشیده شده …

این روزها … حال شهر من خوب نیست … خس خس نفس هایش تا به آسمان می رسد …

 

 

آری شهید …  چشم هایت را ببند … من هم می بندم … دلم که به آسمان رفته بود … بگذار نگاهم را لااقل به سنگ فرش های خیابان های این شهر بدوزم …

بگذارم میان حال دل خودم همان زمزمه های همیشگی و نابم را داشته باشم …

باید میان سرمایش شالم را محکم تر ببندم که نکند سرمای هوس هایشان به مشامم برسد …

سنگرم شده چادرم …

که این روزها اگر به نیت قرب الی الله سر نکنم جفا کرده ام در حقش …

وای به حال این شهر و حال و روزش …

آری شهید …  چشم هایت را ببند … من هم می بندم

 

 

کاش این روزها مثل حاج همت … مثل زین الدین ها … یادبگیرم نگاهم دوخته شوند به زمین

نمی فهمند حال دلی را که وقتی پا می گذارد میان قطعه سرداران بی پلاک ؛ چه سخت قدم های برگشتنش را برمیدارد …

فکر این که دوباره برخواهد گشت میان لجن زاری که بوی تعفنش تا آسمان رسیده …

 

 

…

سیاوش میگفت : هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم …

اما این روزا ماشالله … همه به هم تعلق دارند …

غیرتا هم که باد پاییزی بردتشون …

 نظر دهید »

آهنگر و فولاد

30 دی 1393 توسط حميدي نژاد


آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد!

روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت:

“واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!”

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است!

اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت.

این پاسخ آهنگر بود:

در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم…

آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد:

گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود. میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.

آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد. اما تنها چیزی که می خواهم این است:


“خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو میخواهی، به خود بگیرم…
با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده…اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!”

 نظر دهید »

یک بار خندیدم،یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم

28 دی 1393 توسط حميدي نژاد

 


خداوند از حضرت عزرائیل پرسیدند تا به حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟

عزرائیل جواب داد: یک بار خندیدم، یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم.

خنده ام زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مردی را بگیرم،

او را در کنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد!

به حالش خندیدم و جانش راگرفتم..

گریه ام زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم،

او را دربیابانی گرم و بی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود..

منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم…

دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم…

ترسم زمانی بود که خداوندبه من امر کردجان فقیهی را بگیرم نوری از اتاقش می آمد

هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش

وحشت زده شدم…

دراین هنگام خداوند فرمود: میدانی آن عالم نورانی کیست؟…

او همان نوزادی ست که جان مادرش را گرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم

هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودی در جهان بی سرپناه خواهد بود…

 نظر دهید »

خاطرات خیلی عجیبن

28 دی 1393 توسط حميدي نژاد

 

خاطرات خیلی عجیبن

گاهی اوقات می خندیم

به روزایی که گریه می کردیم

گاهی گریه می کنیم به

یاد روز هایی که می خندیدیم…

 نظر دهید »

انسانهایی که بی حساب وارد بهشت میشوند..

25 دی 1393 توسط حميدي نژاد

http://s5.picofile.com/file/8156281718/heaven.jpg

 

رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:

اذا كان يوم القيمه انبت الله لطائفه من امتى اجنحه فيطيرون من قبور هم الى الجنان

يعنى روز قيامت كه مى شود خداوند به بعضى از امت من بالهايى عطا مى كند

كه از قبرهاى خود پرواز مى كنند و به سوى بهشت مى روند و آنجا متنعم مى شوند،

ملائكه از آنها مى پرسند: شما از حساب فارغ شديد؟

مى گويند: ما حسابى نداشتيم.
مى گويند: از صراط گذشتيد؟
مى گويند: ما صراطى نديديم.
ملائكه مى پرسند: شما از امت كيستيد؟

مى گويند: ما از امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هستيم.
ملائكه مى پرسند: عمل شما در دنيا چه بوده كه به اين مرتبه عالى و منزلت عظيمه رسيده ايد؟

گويند: دو صفت در ما بود كه خدا اين مقام را به ما داده است.

يكى اينكه: هرچى خدا در دنيا قسمت ما كرده بود در دنيا راضى بوديم.

دوم اينكه: اگر در خلوت اسباب معصيت براى ما مهيا مى شد از خدا حيا مى كرديم

و مرتكب معصيت نمى شديم.

امام صادق (عليه السلام) به اسحاق بن عمار فرمودند:

بترس از خدا گويا خدا را به چشم مى بينى و اگر شك دارى،

در دين خدا كافرى و اگر يقين دارى و باز مرتكب مى شوى

پس خدا را پست ترين نظر كنندگان فرض كردى.

زبده الاحاديث ج 2 ص

 

 

 نظر دهید »

خدایا امشب میخوام ببخشم

25 دی 1393 توسط حميدي نژاد

ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺍﻣﺸﺐ میخوام همه را ببخشم 〰➰

ﺧﺐ ﺑﺎ ﻛﺪﻭﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﻨﻢ ؟!؟!

.

.

.

.

آهـــا✔✔

↩ ﻳﺎﺩﺗﻪ ﺍﻭﻧﻜﻪ ﺑﻬﻢ میگفت ﺩﻭﺳﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﻳﻜﻲ دیگه و ﺍحساسمو ازم گرفت ؟ ↪

عیب ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﺒﺨﺸﺶ …✔

↙ ﺧﺪﺍ ﺟﻮﻧﻢ ﻳﺎﺩﺗﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻓﻴﻘﻤﻮ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻡ ﺑﻮﺩ ؟

ﻳﺎﺩﺗﻪ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﻭﺧﺖ بخاطر جنس مخالف ؟ ↘

↙ آره ؟! ↘

ﺑﺒﺨﺸﺶ …✔

✖ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻳﺎﺩﺗﻪ ﻳﻜﻲ دیگه ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺩﻋﻮﺍﻣﻮﻥ ﻣﻴﺸﺪ دست ﻣﻴﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻧﻘﻄﻪ ﺿﻌﻔﺎﻡ ؟!

ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻢ ﺷﺪﻡ یه آدم ﻛﻴﻨﻪ ﺍﻱ !!! ✖

ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺒﺨﺶ …✔

✳ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻳﺎﺩﺗﻪ ﺑﻬﻢ ﺩﺭﻭﻍ گفتن ؟

ﻣﻨﻢ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﻮﻥ نیاﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﻭ ﺑﺸﻪ ؟!؟! ✳

ﺑﺒﺨﺸﺸﻮﻥ …

✴ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﻴﺪﻡ … ✴

↩ ﺣﺎﻻﺗﻮ ﺑﺒﺨــﺶ ↪

تو ببخش ﻛﻪ ؛

ﺍﺯ ﻣﻦ ﻳﻪ آﺩﻡ ﺑﻲ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻭ ﻛﻴﻨﻪ ﺍﻱ ﻭ ﺑﻲ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﻣﺰﺧﺮﻑ ﺳﺎﺧﺘﻦ …!!!

⏳ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻳﺎﺩﺗﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻣﻴﺨﻨﺪﻳﺪﻡ ؟

⏳ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻳﺎﺩﺗﻪ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻡ دوست ﺩﺍﺷﺘﻨﻮ ؟

⏳خدﺍﻳﺎ ﻳﺎﺩﺗﻪ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺏ بودنو بلد ﺑﻮﺩم ؟

♣ بــــد ﺷﺪﻡ ♣

خدایا به خاطره بعضی ها من الان خیلی بد شدم …!!!

♨ﺗﻮ ﺑﺒﺨـــﺶ … ؛ من این نبودم !!! ♨

☆ باختم به مردمــــت

 نظر دهید »

واکس زن

22 دی 1393 توسط حميدي نژاد

 

تابلو،نقاش را ثروتمند کرد.
شعرشاعر به چند زبان ترجمه شد.
کارگردان،جایزه ها را درو کرد…
و هنوز سر همان چهارراه واکس میزند کودکی که بهترین سوژه بود…





 نظر دهید »

خدایا ببخش

22 دی 1393 توسط حميدي نژاد

 نظر دهید »

دیکته زندگی

13 دی 1393 توسط حميدي نژاد

 

زندگی دیکته گفت و ما همش غلط، پشت غلط

عشقو نوشتیم با الف، نقطه گذاشتیم ته خط…

منو از اول همه جا نشوندن آخر کلاس

حالا می گن یه کاری کن، می گن حسابت با خداس!

خدا اچازه من دلم، بسته به زنجیر غمت

نگاه نکن به جرم من، نگاه بکن به کرمت

خونۀ بی چراغ من از تو همیشه روشنه

بخشش چندمه توئه؟! توبۀ چندمه منه؟!

تو بهترین رفیقمی، نمی شه از تو دل جدا

گمم نکن تو تاریکی، دستمو ول نکن خدا

 نظر دهید »

فرشته تصمیمش را گرفته بود..

13 دی 1393 توسط حميدي نژاد

 

 

 

فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت: “خدایا…می خواهم زمین را از نزدیک ببینم ، اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.” خداوند درخواست فرشته را پذیرفت… فرشته گفت: “تا بازگردم … بال هایم را اینجا می سپارم . این بال ها در زمین چندان به کار من نمی ایند .” خداوند بال های فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت : “بال هایت را به امانت نگاه می دارم …اما بترس که زمین اسیرت نکند … زیرا خاک زمینم دامنگیر است …”

فرشته گفت :”باز می گردم … حتما باز می گردم . این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد .” فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته ی بی بال تعجب کرد . او هر که را که می دید…به یاد می اورد… زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود… اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت باز نمی گردند؟ روزها گذشت… و با گذشت هر روز فرشته چیزی از یاد برد… و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از ان گذشته ی دور و زیبا به یاد نمی آورد… نه بالش را نه قولش را … فرشته فراموش کرد……فرشته در زمین ماند…… فرشته هرگز به بهشت بر نگشت… هرگز…


 نظر دهید »

روزگار عجیب مردم شهر

13 دی 1393 توسط حميدي نژاد

دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند، دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند
و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری سرم گذاشتند و دیدند هوا گرم شد، پس
کلاهم را برداشتند و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله
چسباندند و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم محبت کردند و حسابم را
رسیدند .
خواستم در این مهربانکده خانه بسازم، نانم را آجر کردند گفتند
کلبه بساز . . . می بینید عجب روزگار جالبیست،مرغمان تخم نمی گذارد ولی
هر روز گاومان می زاید!شاید حکمتی دران نهفته که خود ماهم نمیدانیم وشاید
هم نباید بدانیم

 نظر دهید »

عجولانه تصمیم نگیریم..

13 دی 1393 توسط حميدي نژاد

ﻣـﺮﺩﯼ ﺑـﻪ ﭘـﯿـﺶ ﺯﻧـﺶ ﺁﻣـﺪ ﻭ ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: “ﻧـﻤـﯿـﺪﺍﻧـﻢ ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﭼـﻪ ﻛـﺎﺭ ﺧـﻮﺑـﯽ ﺍﻧـﺠـﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻛـﻪ ﯾـﻚ فرشته ﺑـﻪ ﻧـﺰﺩﻡ ﺁﻣـﺪ ﻭ ﮔـﻔـﺖ ﻛـﻪ ﯾـﻚ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﺗـﺎ ﻣـﻦ ﻓـﺮﺩﺍ ﺑـﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺵ ﻛـﻨـﻢ"!

ﺯﻥ ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: “ﻣـﺎ ﻛـﻪ 16 ﺳـﺎﻝ ﺍﺟـﺎﻗـﻤـﻮﻥ ﻛـﻮﺭﻩ ﻭ ﺑـﭽـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺪﺍﺭﯾـﻢ، ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﺑـﭽـﻪ ﺩﺍﺭ ﺷـﻮﯾـﻢ.

ﻣـﺮﺩ ﺭﻓـﺖ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﻭ ﻣـﺎﺟـﺮﺍ ﺭﺍ ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺗـﻌـﺮﯾـﻒ‌ ﻛـﺮﺩ، ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﮔـﻔـﺖ: “ﻣـﻦ ﺳـﺎﻟـﻬـﺎﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻧـﺎﺑـﯿـﻨـﺎ ﻫـﺴـﺘـﻢ، ﭘـﺲ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﭼـﺸـﻤـﺎﻥ ﻣـﻦ ﺷـﻔـﺎ ﯾـﺎﺑـﺪ”

ﻣـﺮﺩ ﺍﺯ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﺑـﻪ ﻧـﺰﺩ ﭘـﺪﺭﺵ ﺭﻓـﺖ، ﭘـﺪﺭﺵ ﻧـﯿـﺰ ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: “ﻣـﻦ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺑـﺪﻫـﻜـﺎﺭﻡ ﻭ ﻗـﺮﺽ ﻭ ﻗـﻮﻟـﻪ ﺯﯾـﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻓـﺮﺷـﺘـﻪ ﺗـﻘـﺎﺿـﺎﯼ ﭘـﻮﻝ ﺯﯾـﺎﺩﯼ ﻛـﻦ”

ﻣـﺮﺩ ﻫـﺮﭼـﻪ ﻛـﻪ ﻓـﻜﺮ ﻛـﺮﺩ ﻫـﻮﺍﯼ ﻛـﺪﺍﻣـﺸـﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﺎﺷـﺪ، ﻛـﺪﺍﻡ ﯾـﻚ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﺍﻓـﺮﺍﺩ ﺗـﻘـﺪﻡ ﺩﺍﺭﻧـﺪ، ﺯﻧـﻢ؟ ﻣـﺎﺩﺭﻡ؟ ﭘـﺪﺭﻡ؟

ﺗـﺎ ﻓـﺮﺩﺍ ﺭﺍﻩ ﭼـﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﭘـﯿـﺪﺍ ﻛـﺮﺩ ﻭ ﺑـﺎ ﺧـﻮﺷـﺤـﺎﻟـﯽ ﺑـﻪ ﭘـﯿـﺶ فرشته ﺭﻓـﺖ ﻭ ﮔـﻔـﺖ: “ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻛـﻪ ﻣـﺎﺩﺭﻡ ﺑـﭽـﻪ‌ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔـﻬـﻮﺍﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻃـﻼ ﺑـﺒـﯿـﻨـﺪ“

ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ ﻣـﺎ ﻫـﻢ ﮐـﻤﯽ ﻓـﮑـﺮ ﮐـﻨـﯿـﻢ ﻭ ﻋـﺠـﻮﻻﻧـﻪ ﺗـﺼـﻤـﯿـﻢ ﻧـﮕـﯿـﺮﯾـﻢ.

 نظر دهید »

حواسمون باشه

11 دی 1393 توسط حميدي نژاد

 نظر دهید »

به چه قیمتی؟؟؟

11 دی 1393 توسط حميدي نژاد

نفت ارزون تر از نوشابه و باز حاجی حاجی مکه ؟!

نفت را ارزانتر از نوشابه می فروشیم !!

.

oil-is-cheaper-than-soda (1)

.
در حال حاضر، قیمت هر بشکه نفت ایران حداکثر ۶۰ دلار است

(عملاً با محاسبه هزینه حمل برای خریدار،

رقم کمتر است ولی حداکثر را در نظر می گیریم)،

اگر هر دلار را ۳۵۰۰تومان (قیمت بازار آزاد و نه مبادله ای) محاسبه کنیم،

قیمت هر بشکه نفت ۲۱۰،۰۰۰تومان می شود

و با تقسیم آن به ظرفیت هر بشکه نفت که ۱۵۹لیتر است

به رقم ۱۳۲۰تومان برای هر لیتر نفت می رسیم.

.
هم اکنون در ایران برای خرید یک نوشابه خانواده ۱.۵لیتری باید ۲۰۰۰تومان بپردازیم

یعنی هر ۱۳۳۳تومان برای هر لیتر نوشابه!!!!

.

به اعتقاد بسیاری از تحلیل گران اقتصادی ، اقدامی که عربستان برای کاهش قیمت نفت

به آن دست زده است ، چندین برابر بیشتر از تحریم های بین المللی سه سال پیش میتواند

به اقتصاد ایران خسارت وارد کند…!

در حالی که رییس جمهوری ایران این روزها بشدت در سخنرانی هایش از این اقدام

کشورهای حوزه خلیج فارس به ویژه عربستان

انتقاد میکند و این کار را خیانت کشورهای همسایه میداند

متاسفانه !!!شکلک-متن.shabhayetanhayi (13)

باز هم شاهد افزایش سفرهای زیارتی حج تمتع و حج عمره به عربستان هستیم

.

در روزگاری که بشر به لطف تکامل اخلاقی توانسته

به این درک و فهم برسدکه خدا همان ندای وجدان انسان است

و هیچ عبادتی بالاتر و نیکو تر از کمک به همنوع و دستگیری افراد نیازمند نیست

چــرا یک ایرانی به علت بی خبری و جهل و ابتلا به روحیات تظاهر و ریاکاری

سالانه میلیاردها دلار به بهانه زیارت کعبه

کمک مالی به اقتصاد عربستان میکند؟؟!!

.

oil-is-cheaper-than-soda (2)

.

یک منبع مالی بزرگ که بدون شک در این اوضاع بد اقتصادی کشور

میتوانست مرهمی باشد بر وضعیت نامناسب بسیاری از خانواده های ایرانی

که براستی این روزها بسیاریشون تمام هم و غمشان

دست و پنجه نرم کردن با گرسنگی فرزندشان است…

افسوس که همچین ثروتی به دامان کشوری میرود که علنا

با پایین آوردن عامدانه قیمت نفت ، کمر به همت فروپاشی اقتصاد ایران بسته…!

.

شاید درک این مطلب در این طنز تلخ بهتر نمایان باشد که :

.

عربستان داره قیمت نفت رو مفت میفروشه تا ایران با کاهش درآمد نفتی به مشکل بخوره

اونوقت ایران هم در تلافی درخواست ویزای بیشتر برای حجاج کرده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (13)خیلی هم عالی!!!شکلک ناراحت(shabhayetanhayi.ir) (29)

.

نفت ارزون تر از نوشابه و باز حاجی حاجی مکه ؟!شکلک ناراحت(shabhayetanhayi.ir) (45)

.

براستی دیگر وقت آن نرسیده که بیشتر فکر کنیم؟؟

.

خدا در قلبــــ کودکی است که در همسایگی حاجی از فقر ناله میکند

.

و حاجی در بین عرب ها به دنبال خدا میگردد…!شکلک ناراحت(shabhayetanhayi.ir) (30)

.

لطفا تا میتوانید به اشتراک بگذاریدشکلک ناراحت(shabhayetanhayi.ir) (35)

تاشاید جرقه ای باشد بر افکار پوسیده بسیاری از هموطنانمان…

.

liner (32)

منتظر نظرات شما هستم

 نظر دهید »

نیامدی خوب عالم

11 دی 1393 توسط حميدي نژاد

رفت از نظر محرم و آقا نیامدی

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

از بس که از فـراق تو دل نوحه گــر شده
روزم به شام غربتـــــ و غـم تیره تر شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

آزرده گشتـــــ خاطرت از کرده های من
آقا ببخــش نوکرتان دَردِسَر شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

تنها خودت برای ظهورت دعــا کنی
وقتی دعای من ز گنـه بی اثر شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

از شام هجــر یار بسی توشه می برد
آنکس که اهل ذکر و دعای سحر شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

بودم مریض و روضه ی تو شد دوای من
حالم به لطفتان چقدر خوبــــ تر شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

رفت از نظر محرّم و آقا نیامدی
حالا بیا که آخرِ ماه صفر شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

تصاویر-متحرک-امام-زمانی_shabhayetanhayi.ir (9)

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

بعد از دو ماه گریه به غم های کربــلا
حالا زمان ندبه به داغی دِگر شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

یَثرب برای فاطمه نقشه کشیده است
یَثرب چقدر بعــدِ نبی خیره سر شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

باید که بعد از این به غـم مادرتـــــ گریست
فصل شروع ماتـم خیرُالبشر شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

از شعله های پشتِ در خانه ی علی است
گر آتشی به کرب و بلا شعله ور شده

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

آن روز اگر به صورتــــــ مادر نمی زدند
لطمه دگر به چهره ی دختــر نمی زدند

شکلک-متن.shabhayetanhayi (29)

http://shabhayetanhayi.ir/wp-content/uploads/Separator-and-beautiful-religious-text.www_.shabhayetanhayi-20.jpg

 نظر دهید »

نبریک اساسی

11 دی 1393 توسط حميدي نژاد

رسول خذا فرمودند:در دولت او(امام زمان)مردم آنچنان در رفاه و آسایش به سر

میبرند که هرگز نظیر آن دیده نشده است.سالروز آغاز امامت آخرین مرد نجات و

مایه نزول برکات مبارک باد..

 نظر دهید »

سجده بر آسمان

09 دی 1393 توسط حميدي نژاد

روزی به کودکی در بهشت ندا رسید که آماده سفر شو تو اکنون باید به دنیایی دیگر سفر کنی.کودک ناراحت شد رو کرد به خدا و گفت:چرا من باید به دنیایی دیگر بروم ؟آخر در آنجا چه کسی از من مراقبت و محافظت میکند؟خداوند پاسخ داد:درآنجا فرشته ای مهربان است که انتظار تو را میکشد او در همه حال مراقب توست حتی به قیمت از دست دادن جان خود.کودک دوباره پرسید:کار من در اینجا خندیدن و بازی کردن است.من در اینجا خوشم اما میترسم در آن دنیا این خوشی نباشد.خدا پاسخ داد:فرشته ات در همه حال به تو لبخند میزند و مدام در حال بازی کردن با توست.کودک باز پرسید:اگر به آنجا رفتم چگونه میتوانم با تو صحبت کنم؟پاسخ آمد:فرشته ات شیرین ترین کلمات را به تو یاد میدهد و هنگام صحبت با من دستهای کوچکت را در کنار هم جفت میکندوبه تو میگوید که چطور با من خرف بزنی.در این هنگام کودک در بهشت صداهایی شنید دریافت که هنگام سفر فرا رسیده.موقع رفتن بازگشت و به خدا گفت:یک سوال دیگر دارم و آن این است که نام و نشانی فرشته ام چیست؟خدا پاسخ داد:به نام ونشانی احتیاج نیست به راحتی میتوان اورا مادر صدا کرد..

 نظر دهید »

سنگرامن چادر مشکی

08 دی 1393 توسط حميدي نژاد

چادر مشکی تو برایت امنیت می آورد خیالت راحت، گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند

وقتی مشکی مد باشه : خوبه وقتی رنگ مانتو شلوار باشه :خوبه وقتی رنگ عشقه :خوبه! وقتی رنگ کت و شلوار باشه: با کلاسه! وقتی لباس های شب تو مهمونی ها مشکی باشه باکلاسه!

اما

وقتی رنگ چادر من مشکی شد بد شد! افسردگی می آورد! دنبال حدیث و روایت  می گردند که رنگ مشکی مکروهه! مشکی تا جایی که برای لباس های شما بود خوب بود و باکلاس به ما که رسید بد شد من و متهم می کنید به افسردگی به دل مردگی و من توی زندگی دنباله لحظه ای هستم که افسردگی گرفتم به حکم شما! چرا حجاب را مساوی با افسردگی می دانید! دوست دارم چادر مد شود مشکی رنگ عشق باشد عشق به خدا بدون افسردگی!قشنگه

 نظر دهید »
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

کوچه گردان عاشق

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس