سلام آقای مهربان خاطرات نزدیک روزگار زشت ما.
دوباره امروز که چشمانم به پیکسل پیکسل نگاهت از پشت ویترین
تلویزیون خیره ماند، باز دلتنگت شدم. و باز حسرتی از پس این دل خراب
بغض چشمه ی اشکم را به جوش آورد و تو در میان
سیل خروشاناشک چشمانم غرق شدی. نمیدانم این چه
حکمتی است که تو باشی و این تن خسته از تو
فرسنگ ها دور باشد ولی دلم به اندازه سر سوزنی به تو نزدیک.
سینه ام را خالی از آه هایی می کنم که باید از غم این فراق براید
سر دهم. آقا جان از تو گلایه ها دارم فراوان. شاید ندانی که امروز
در گوشه این کشور جوانی برای لحظه ای دیدارروی
مهتابی تو حتی از چندصد متری، اندوه حسرتش را در صندوقچه
بغض هایشسپرده گذاری می کند. شاید ندانی جوانی، جوانی اش را
جوانی نکرده است تا نکند لحظه ای از لب تر کردنت غافل شود. شاید
ندانی اینجا بعضی ها آرزو دارند لحظه اینچندان دراز در هوایی نفس بکشند
که بازدم تو در آن دمیده می شود.
آقا جان شاید ندانی دبستانی که بودم گفته بودی برای دیدنتان
به شهر شما خواهم آمد. از شوق حضورت ساعت ها توپ
پلاستیکی دولایه ام را روی بام خیالم فراموشکردم که بیایی
اما نیامدی و فقط مردی آمد و گفت رهبرتان سلام رساند و رفت و تو بی خبر بودی
از دل کودکی که شوق دیدنت را به تنها بازی دوران کودکیش فروخت.
از پله کودکی ام که بالا آمدم به نوجوانی رسیدم و لباس خاکی مدرسه
عشق، بسیج را بر تن کردم و هر روز منتظر مارش رزمایش گردان
عاشورا ماندم که شاید روزی و روزگاری در میدان
صبحگاهی قدم بر دل ما نهی و از مقابل چشمانمان سان ببینی.
اما امروز بعد از 13 سال سر صبحگاه دلم ایستاده ام و تو نیامدی
و بذر حسادت بر دلم نشاندی وقتی دیدم انگار فقط برای از ما
خون رنگینتر های تهرانی سان می بینی.
نه نخبه علمی هستم و نه قاری قرآن نه طبع شعری دارم
و نه سر سوزن پارتی. نمیدانم چه کنم لحظه ای از دور نگاهم
به نیم نگاهت گرهی بخورد کور که شاید از پس این سال های
دور تو رحمتی کنی و چفیه دوشت را به تبرک وجودت و عطرسجودت
و ذکر قنوتت بر این عاشق شوریده و شیدا حواله سازی و من مست و خرم
و دلشاد، بوسه ام از شوق بر دست تو تصادفی کند بس هولناک که
هزاران کشته و مصدوم زکوری چشم دشمن بگذارد بر
جای و با لبی خندان دست نوازشی بر سر این مات و حیران بکشی نرم از جنس
رهبر دلها…
اما هی با خودم می گویم آرزو بر جوانان عیب نیست. من کجا
و آن مرد آسمانی کجا کهپارتی دار هایش هم لیاقت دارند و
من حتی یک پارتی بی لیاقت هم ندارم. گلایه بسیار است آقا
اما چه کنم باز مرحم من لب تابم هست و این وبلاگ حقیرانه که
شایدمعبری باشد به سوی خط مقدم … آقا جان می دانم حال تو خوب است
و لی از حال این عاشقت بی خبری. راستی آقا جان بین خودمان باشد از
سر دلتنگی عکست را پس زمینه ویندوز و جیمیل و موبایلم کرده ام نکند
من هم تو را از یاد ببرم …